معنای لغوی ایمان
مفهوم ایمان در فرهنگ اسلام، مفهومی اساسی و با اهمیت است. در این مقاله ضمن بحثی معناشناختی از منظر قرآن کریم به تحلیل حقیقت ایمان میپردازیم.
درباره معنای ایمان در لغت عرب اختلاف نظر فراوانی وجود ندارد. ابنمنظور در لسانالعرب چهار استعمال مختلف برای سه کلمه نزدیک به هم، از یک ریشه، ذکر کرده است
: 1. «امن» را بهمعنای مخالف ترس به کار برده؛ 2. «امانت» و «امان» را به معنای ضد خیانت بهکار برده؛ 3. «ایمان» را بهمعنای ضد کفر به کار برده و 4. باز هم «ایمان» را به معنای تصدیق، ضد تکذیب به کار برده است (ابنمنظور، 1405 ق: 13/12). خلیل ابناحمد سه استعمال 1 و 2 و 4 را بیان کرده است (الخلیل، 1414 ق: 56). جوهری نیز مانند احمد عمل کرده است. (الجوهری، 1990: 5/2071). البته این دو نفر که در استعمال ایمان آن را به معنای تصدیق گرفتهاند، در برابرش کفر را گذاشتهاند و درواقع میان معنای سوم و چهارم تمایزی نگذاشتهاند؛ زیرا کفر نیز در واقع تکذیب در موضوعی خاص، مانند خدا و پیامبر و آخرت است. بنابراین، دو معنای سوم و چهارم، درواقع یک معنا و یک استعمال بیشتر نیست.
ابنفارس برای ماده «امن» دو اصل و ریشه نزدیک به هم قائل است: یکی امانت که ضد خیانت است و معنایش سکون و آرامش قلب است و دیگری تصدیق. وی تصریح میکند که این دو معنا نزدیک به هماند (ابنفارس، 1389 ق: 1/133). نظر ابنفارس در مورد نزدیکبودن دو ریشه این ماده، درست است و توضیح آن خواهد آمد. اما در مورد اینکه ریشه اصلی کدام است، بهتر بود به جای امانت، ضد خیانت، از «امن» و «امان»، ضد ترس استفاده میکرد. به نظر میرسد ریشه همه این استعمالات یکی است و آن «امن» و «امان»، است؛ زیرا در همه استعمالات این ماده، نوعی ترسزدایی وجود دارد، گویا در جایی که یکی از مشتقات این ماده به کار میرود، نوعی امنیت و آرامش و زدودن ترس وجود دارد. هنگامی که در عربی گفته میشود «بیتٌ امِنٌ» به معنای آن است که امنیت دارد و در آن نباید از چیزی ترسید. هنگامی که در قرآن این دعا از قول حضرت ابراهیم (ع)نقل میشود که «رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَداً ءَامِناً» (بقره، 126) یا اینکه گفته میشود که « فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ مَقَامُ إِبْرَاهِيمَ وَمَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِنًا» (آلعمران، 97)، همین معنا مورد نظر است. همچنین است استعمال «وَ هُم مِّن فَزَعٍ یَومَئِذٍ ءَامِنُونَ» (نمل، 89) و« وَهُمْ فِي الْغُرُفَاتِ آمِنُونَ» (سبأ، 37) و «وَ کَانُوا یَنحِتُونَ مِنَ الجِبَالِ بُیُوتاً ءَامِنِین» (حجر، 82) و «ادخُلُوهَا بِسَلَمٍ ءَامِنینَ» (حجر، 46) و «یَمُوسًی أَقْبَلْ وَ لاتَخَفْ انَّکَ مِنَ الأَمِنین» (قصص، 31). در تمام این موارد ترسزدایی میشود و از سکون و امنیت سخن گفته میشود. در آیه آخر تصریح میشود که «نترس تو از آمنین هستی» و میان ترس و امن تقابل افکنده میشود. این تقابل در آیات « وَإِذَا جَاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُوا بِهِ» (نساء، 83) و «وَلَیُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوفِهِمْ أَمناً» (نور، 55) نیز به خوبی مشاهده میشود.
در مورد امانت نیز همین مطلب صادق است. هنگامی که کسی را بر چیزی «امین» میکنیم، گویا از خیانت او در امانیم و خیالمان راحت است و نمیترسیم که به حقوق ما تجاوز کند. قرآن نیز همین استعمال را دارد: « فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُكُمْ بَعْضًا فَلْيُؤَدِّ الَّذِي اؤْتُمِنَ أَمَانَتَهُ» (بقره، 283) و در وصف مؤمنان میفرماید: « وَالَّذِينَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ» (مؤمنون، 8)
بنابراین دو معنای اول و دوم نیز یک ریشه بیشتر ندارند و هر دو به رفع ترس و آرامش قلب بازمیگردند. ابنفارس هم که یکی از معانی را امانت در برابر خیانت گرفت، آن را به سکون و آرامش قلب معنا کرد (ابن فارس، 1389 ق:1/133) و این همان معنای امن در برابر خوف است.
اگر بخواهیم در ارجاع «ایمان» به معنای تصدیق، به معنای «امن» در برابر ترس، یا دستکم، نزدیکبودن معنای آن دو، از ابنفارس تبعیت کنیم، میتوانیم بگوییم که تصدیق نیز درواقع ایمنی بخشیدن به کسی است که به او ایمان میآوریم از اینکه مخالفتش کنیم. گویا چنین میگوییم: «ای کسی که به تو ایمان آوردهام، مطمئن باش که با تو مخالفت نخواهیم کرد. هر امری که میخواهی بکن.» بر این اساس، ایمان به شخص معنا پیدا میکند و ایمان به گزاره یا بیمعنا میشود یا معنایی مجازی یا تبعی مییابد؛ زیرا ایمان به گزاره، ایمنی بخشیدن به کسی نمیتواند باشد، مگر آنکه بگوییم ایمنی بخشیدن به کسی است که این گزاره درباره اوست یا از او صادر شده است. مانند ایمان به گزارههای دین اسلام، که ایمنی بخشیدن به منشأ صدور این گزارهها، یعنی خدا و پیامبر است از اینکه با آنها مخالفت کنیم.
در هر حال، چه معنای تصدیق را به ایمنی و امنیت بازگردانیم، چه این کار را نکنیم، در تصدیق نیز سکون و آرامش نفس لازم است، هرچند منحصر در آن نیست. یعنی تصدیق میتواند با همه وجود صورت گیرد، اما اگر بدون آرامش قلبی باشد و در قلب انسان نسبت به کسی اضطراب یا ترسی وجود داشته باشد، تصدیق صورت نمیگیرد، هرچند بر زبان چیزی جاری شود که ظاهرش حکایت از تصدیق کند، اما در اینجا میگوییم واقعاً تصدیق نکرده است. (ر. ک: الازهری، 1422 ق: 1/210)
ایمان در قرآن
در قرآن حدود 880 آیه بهطور مستقیم از ماده «امن» استفاده کرده است. اگر متضادهای این ماده و نیز موارد دیگری که نزدیک به آن است در نظر بگیریم، هزاران آیه درباره موضوع ایمان است. این مسئله، نقش محوری ایمان را در آموزههای قرآنی نشان میدهد. هنگامی که اصول فضایل و اخلاقی دینی را برمیشمرند، با وجود اختلاف نظر در مورد این اصول، در اینباره که ایمان یکی از این اصول، بلکه مهمترین این اصول است اختلافی وجود ندارد. حال، چه این فضائل اصلی را ایمان، شکر و تقوا بدانیم، چه ایمان، امید و محبت، چه هر دستهبندی دیگر.[ مسیحیان به تبعیت از پولس ایمان، امید و محبت را شالودههای حیات مسیحی میدانند، رساله اول پولس به قرنتیان، 13:13 و مسلمانان بر ایمان و شکر و تقوا تأکید دارند. (ملکیان، 1381: 157) ] این مسئله، اهمیت محوری مفهوم ایمان را میرساند.
با وجود این اهمیت محوری، نه قرآن کریم، و نه هیچ کتاب آسمانی دیگر، به تعریف صریح این مفهوم نپرداختهاند. روش کتابهای آسمانی این نیست که یک مفهوم را به صورت لفظی تعریف کنند. بلکه در عمل و با بیان ویژگیها و آثار این حقیقت، در مواضع و حالات مختلف، مخاطب را به فهمی متکامل از ایمان سوق میدهند.
از سوی دیگر، مفهوم ایمان نیز از امور عینیِ مادی نیست که بتوان مصداقی از آن را پیش چشم مخاطب آورد. بلکه از مفاهیم انتزاعی و معنوی است که تعریف مصداقی آنها امکانپذیر نیست. بهترین راه برای تعریف این نوع مفاهیم، انگارهسازی است.[ این روش در دوران معاصر به دست ایزوتسو (Toshihiko Izutso، 1914 ـ 1993، اسلامشناس ژاپنی) توسعه یافت. وی در کتابهای خود، مانند ایزوتسو، 1373 و ایزوتسو، 1378 و ایزوتسو، 1360 این روش را در باب مفاهیم قرآنی پیاده کرد. آقای مجتهدشبستری نیز در مقاله «ایمان» دائرةالمعارف بزرگ اسلامی از این روش استفاده کرده است (مجتهدشبستری، 1380، 10/712 ـ 715) ] بدین صورت که با بررسی استعمالات مختلف آن مفهوم، ویژگیهای اساسی آن را استخراج کنیم، میان آنها پیوند ایجاد نماییم. سپس به فهمی نسبتاً جامع از آن دست یابیم. البته این کار دشواریهای خود را دارد، اما بهترین راهی است که برای رسیدن به حقیقت آن مفهوم پیشاروی ما گشوده است. (ملکیان، 1381: 158 ـ 159)
با مراجعه به آیات فراوان قرآن کریم در موضوع ایمان ویژگیهای فراوانی از آن به دست میآید که اساسیترین آنها را میتوان در چهل مورد خلاصه کرد. برخی از این ویژگیها به حقیقت ایمان مربوط است (8 مورد)، تعدادی به اموری که با ایمان ارتباطی خاص دارند (10 مورد)، برخی به متعلقات ایمان (11 مورد) و پارهای به آثار ایمان (11 مورد). نگاهی به این ویژگیها ما را در فهم بهتر حقیقت مفهوم ایمان یاری میرساند
1. ایمان چیست؟
1 و 2. دو ویژگی اول ایمان، این است که فعلی اختیاری است. یعنی هم کار است، نه یک شی، و هم اختیاری است؛ زیرا در آیات متعددی از قرآن، مانند «ءَامِنُوا کَمَآ ءَامَنَ النَّاسُ» (بقره: 13)، متعلق امر قرار گرفته است و پیشفرض هر امری، امکان انجام آن از سرِ اراده و اختیار است. در برخی آیات نیز به نحوی صریحتر به اختیاریبودن آن اشاره شده، آنجا که میفرماید: « لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِنْ بِاللَّهِ» (بقره، 256). پس از نفی اکراه و اجبار و روشنبودن راه راست از راه کج، حال نوبت ایمان و کفر است که به انتخاب خود افراد حاصل میآید.
3. ایمان کار قلب است: « قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ» (حجرات، 14) و «الَّذِينَ قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ» (مائده، 41) این آیات نشان میدهند که تا زمانی که ایمان به قلب رسوخ نکند، درواقع تحقق نیافته است. یعنی ورود به قلب شرط لازم برای ایمان است، اما آیا شرط کافی هم هست؟
4. اطمینان قلبی برای قبولی ایمان کافی است و نیازی به گفتار یا حتی عمل نیست، هرچند که بعداً خواهد آمد که ایمان و عمل قرین و شریک یکدیگرند: « إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ» (نحل، 106). در این آیه کافیبودن ایمان در قلب، مشروط به رسیدن به حد اطمینان، بیان شده است. اما این سخن ابراهیم که در پاسخ «اولم تؤمن» گفت: «بَلَی وَلَکِن لِیَطمَئِنَّ قَلبی» (بقره، 260)، بر مراتب بالاتر ایمان حمل میشود، نه بر اصل ایمان. یعنی ابراهیم(ع) میگوید من درجهای از ایمان را دارم و میخواهم به درجه بالاتری دست پیدا کنم. اطمینان قلبی، مثل خود ایمان، قابل افزایش و کاهش است.
5. ایمان قابل پوشاندن و پنهان کردن است: « وَقَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمَانَهُ ...» (غافر، 28). قابلیت پنهانکردن برای ایمان از قلبیبودن آن ناشی میشود و معلوم میشود که مسائل ظاهری، از جمله عمل شرط لازم ایمان نیستند.
6. لازمه ایمان، تسلیم محض است. در صورت خوببودن متعلق ایمان، لازمهاش حاکم گرداندن خدا و پیامبر و تسلیم محض به دستورات آنها همراه رضایت است. « وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ» (احزاب، 36). در این آیه لزوم تسلیم به احکام الهی و دستورات خدا بیان شده است. در آیه دیگر علاوه بر لزوم تسلیم، رضایت باطنی نیز شرط دانسته شده، به طوری که بدون این شرط، ایمان وجود نخواهد داشت: « فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا» (نساء، 65). از این آیه فهمیده میشود که اولاً، شرط لازم ایمان این است که حاکمیت در مسائل اختلافی را به خدا و پیامبر بسپاریم، ثانیاً، پس از حکم پیامبر، هیچ ناراحتی در درون نداشته باشیم و با رضایت خاطر آن حکم را بپذیریم و در نهایت تسلیمی مطلق داشته باشیم. در صورت بدبودن متعلق ایمان نیز همین وضعیت در نسبت با جبت و طاغوت وجود دارد.
7. ایمان قابل افزایش و کاهش است: «فَزادَهُم إِيمَانًا» (آلعمران، 173) و « فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزَادَتْهُمْ إِيمَانًا» (توبه، 124).
8. ایمان از میان رفتنی و قابل تبدیل به ضد خودش، کفر، است: «کَیفَ یَهدِی الله قَوماً کَفُروا بَعدَ اِیَمَنِهم» (آل عمران، 86) و«وَ مَن یَتَبَدَّل الکُفرَ بِالایمانِ فَقَد ضَلَّ سَوَآءَ السَّبِیل» (بقره، 108). در این آیات کفر بعد از ایمان ممکن دانسته شده و مجازاتهایی شدید برای آن در نظر گرفته شده است.
2. ایمان در ارتباط با سایر امور
1. ایمان غیر از علم است: « وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَالْإِيمَانَ» (روم، 56). در این آیه علم چیزی است که در کنار ایمان به عدهای عطا شده است، پس علم غیر از ایمان است. و نیز از آیات «إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى» (محمد، 25) و «وَ جَحَدُوا بهَا وَ استَیفَنَتهَآ انفُسُهُم» (نمل، 14) میتوان فهمید که ایمان غیر از علم و آشنایی و دانایی است. آیا این بدان معناست که ایمان با شک قابل جمع است؟
2. ایمان با شک قابل جمع نیست؛ زیرا شک صفت اهل کفر است: «... بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِّن ذِکرِی» (ص، 4 ـ 8) و در آیه دیگر ایمان در برابر شک قرار داده شده است: « لِنَعْلَمَ مَنْ يُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْهَا فِي شَكٍّ» (سبأ، 21).
3. خدا از انسان برای ایمان به خودش میثاق گرفته است و پیامبران را میفرستد تا آن میثاق را یادآوری کنند: «وَ مَا لَکُمْ لاَتُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ لِتُؤمِنُوا بِرَبِّکُمْ وَ قَدْ أخَذَ مِیثاَقَکُمْ» (حدید، 8). این پیمان در روز اَلَست، که در تعیین آن اختلاف نظر هست، گرفته شده و در آنجا آدمیان توانستهاند ربوبیت پروردگار را شهود کرده، و به آن اعتراف کنند. «وَ اِذْ أخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بربِّکُمْ قَالُوا بَلَی شَهدْنآ» (اعراف، 172) و این شهود از طریق باطن خود انسان حاصل شده است؛ زیرا میفرماید: «وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ»، یعنی آنها را بر خود شاهد گردانید، سپس اعتراف گرفت که با شهود خودتان ربوبیت مرا دریافتید و آنها پاسخ دادند بله دیدیم. خداوند، معرفت خودش را در درون انسان نهاد تا امکان شناخت خدا و ایمان به او فراهم آید. بههرحال، ایمان میتواند بر پایه شهود چیزی در درون انسان که شاهد بر ربوبیت الاهی است، تحقق پذیرد.
4. مؤمنان هم به پیمان خود، با خدا وفا میکنند: «مِّنٌ الْمُؤمِنینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَی نَحْیَهُ وَ مِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِیلاً» (احزاب، 23) برای وفای به پیمان هر شرایطی پیش آید، چه در جنگ شهید شوند، چه زنده بمانند، پایدار و استوارند و چیزی آنها را متزلزل نمیکند.
5. ایمان مستلزم توکل بر خداست؛ زیرا هنگامی که ایمان وارد قلب شد و اطمینان آورد، به دنبال آن در مسائلی که پیشاوری مؤمن قرار میگیرد، به دلیل اطمینانش به خدا، ایمنی دارد و کار خود را به او میسپارد: «وَ عَلَی اللَّهِ فَتَوَکَّلُوآ اِن کُنتُم مُّؤْمِنینَ» (مائده، 23) و حتی در حال جنگ و محاصره و پیشآمدن سختیها، نه تنها متزلزل نمیشود، که بر ایمانش افزوده میگردد و بر خدا توکل میکند و میگوید: «وَ قَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ» (آلعمران، 173).
6. ایمان ملازمت ذاتی با عمل و گفتار ندارد. همانطورکه در بحث از حقیقت ایمان گذشت، اطمینان قلبی برای ایمان کافی است و ذاتاً ملازمتی با عمل و گفتار ندارد و عمل ظاهری خارج از حقیقت ایمان است.[ همانطور که قبلاً گذشت، خود ایمان یک نوع عمل اختیاری است. مقصود از عمل در اینجا، اعمال ظاهری مانند نماز، روزه، حج، زکات، احسان و ... است] در آیات فراوانی در کنار ایمان، به عمل صالح نیز امر شده؛ زیرا ایمان و عمل صالح نتیجهبخش و رستگاریآفریناند: «مَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوم الاَخِرِ وَ عَمِلَ صَلِحًا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ» (بقره، 62) و «وَ الْعَصْر * اِنَّ الاِنسانَ لَفِی خُسْرٍ * اِلاَّ الَّذِینَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات وَ تَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ» (والعصر، 1 ـ 3) و این نشان از آن دارد که عمل، داخل در حقیقت ایمان نیست، وگرنه نیازی به ذکر جداگانه آن، با این حد از کثرت نبود.
7. در عین حال، به دلیل قرینشدن عمل صالح با ایمان در بیش از 90 آیه قرآن، ملازمه خارجی عمل صالح با ایمان فهمیده میشود. یعنی لازمه خارجی و ظهور و جلوه ایمان، عمل صالح است و یکی از اعمال صالح اقرار زبانی است. اگر عمل صالح نباشد، از نبود ایمان پردهبرداری میشود. البته، این در صورتی است که مانعی بر سر راه عمل وجود نداشته باشد. اگر، چنانچه پیشتر گذشت، مانعی برای عمل، همچون اکراه و اجبار، در کار بیاید، ایمان بدون عمل نیز میتواند واقعیت و بقا داشته باشد و مؤثر افتد و رهاییآفرین باشد.
8. ایمان بعد از توبه و قبل از عمل صالح است؛ یعنی ابتدا باید از بدیها روگردان شد، سپس امکان تصدیق و ایمان فراهم میشود، بعد از آن با داشتن ایمان میتوان به عمل صالح روی آورد که در این حال مفید است و میتواند بر هدایت انسان نیز بیفزاید: « فَأَمَّا مَن تَابَ وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صَالِحاً فَعَسَی أن یَکُونَ مِنَ الْمُفْلِحِینَ» (قصص، 67). البته مقصود از رویگردانی از بدیها که در توبه لازم است، این نیست که شخص ابتدا در بدی باشد، سپس از آن جدا شود. بلکه میتواند از همان ابتدا از بدیها روی تافته باشد. این هم خود مرتبهای از توبه است. در این آیه ضمن رعایت ترتیب میان سه چیز، احتمال رستگاری به دنبال این سه چیز بیان شده است: «اِلاَّ مَن تَابَ وَءَامَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صَالِحاً فَأُولَئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَ کَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحیمًا» (فرقان، 70). در این آیه، ضمن رعایت همان ترتیب، تبدیل بدیها به خوبیها و چشمپوشی الاهی و رحمت او گوشزد شده است: «وَ اِنِّی لَغَفَّارٌ لِّمَن تَابَ وَءَامَنَ وَ عَمِلَ صَالِحاً ثُمَّ اهْتَدَی» (طه، 82). در این آیه باز ضمن رعایت همان ترتیب، به مسئله اهتدا اشاره شده است که پس از عمل صالح ایجاد میشود. اما آیا راه یافتگی، تنها پس از ایمان و عمل صالح است؟
9. ایمان، خودْ راهیافتگی است: «فَاِنْ ءَامَنُوا بمثَل مَآ ءَامَنتُمْ بهِ فَقَدِ اهْتَدَوا» (بقره، 137). استفاده از کلمه «قد» که به معنای تحقق قطعی است، نشان میدهد که خود ایمان نوعی راهیافتگی است. بنابراین، اگر در بند قبل نوعی راهیافتگی پس از ایمان و عمل صالح بیان شده است، درواقع به ازدیاد ایمان و ازدیاد راهیافتگی مربوط میشود.
10. ایمان مرتبهای برتر از اسلام است: « قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ وَإِنْ تُطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمَالِكُمْ شَيْئًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (14) إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ (15) قُلْ أَتُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِينِكُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (16) يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لَا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلَامَكُمْ بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَدَاكُمْ لِلْإِيمَانِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ» (حجرات، 14 ـ 17). در این آیات، اسلام آوردن عربهای بادیهنشین موضوع بحث است. آنها اسلام آوردن خود را امری بسیار مهم تلقی میکردند و از این طریق، هم منت میگذاشتند و هم طالب پاداش بودند. خداوند میفرماید که کار شما ایمان نبوده است، بلکه صرفاً اسلام آوردهاید و تا ایمان در دلهای شما نفوذ نکند، و شک و تردیدها را از دل بیرون نکنید و با صداقت و اخلاص در راه خدا جهاد نکنید، نمیتوان شما را مؤمن به حساب آورد. خداوند شما را به سوی ایمان دعوت کرده است، نه اینکه صرفاً اسلام بیاورید و به همین جهت خدا بر شما منت دارد. بله، به خاطر تسلیم شدنتان، اگر مطیع دستورات پیامبر باشید، خداوند، از سر رحمت، پاداش شما را ضایع نمیکند. برتری ایمان از اسلام، از این آیات، به خوبی فهمیده میشود.
البته «اسلام» استعمالهای دیگری نیز دارد که در پارهای موارد به معنایی به کار میرود که با ایمان تفاوتی ندارد. در این زمینه در آینده بیشتر سخن خواهیم گفت.
3. متعلق ایمان
1. خدا برترین و اصلیترین متعلق ایمان است: «مَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَ الیَوْم الاَخِر وَ عَمِلَ صَالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهمْ» (بقره، 62)
2. پیامبر دومین موضوعی است که در آیات فراوانی به عنوان متعلق ایمان معرفی شده است: «یأیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا ءَامَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ» (نساء، 136). سایر پیامبران نیز متعلق ایمان شمرده شدهاند: «لاَنُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِّن رُّسُلِهِ» (بقره، 285).
3. روز واپسین، سومین متعلق ایمان در آیات قرآن است: «اِنَّ الَّذِینَ لاَیُؤمِنُونَ بِالاَخِرَهِ عَن الصِّراطِ لَنَکِبُونَ» (مؤمنین، 74).
4. کتابهای آسمانی، به ویژه قرآن، متعلق بعدی ایمان است: «ءَامِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْکِتَبِ الَّذِی نَزَّلَ عَلَی رَسُولِهِ وَ الْکِتَبَ الَّذِی أَنزَلَ مِن قَبْلَ» (نساء، 136).
5. فرشتگان نیز متعلق ایمان قرار میگیرند: «وَ الْمُؤمِنُونَ کُلُّ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَ مَلَئِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ» (بقره، 285).
6. آیات خداوند نیز از متعلقات ایمان است: «وَ الَّذِینَ هُم بِائتِ رَبّهِمْ یُؤمِنُونَ» (مؤمنون، 58).
7. امور ناپیدا نیز متعلق ایمان است. برخی چیزها بر انسان آشکار نمیشود و نمیتواند با قوای خود به آنها دست یابد. در اینجا ایمان اقتضا میکند به اعتماد خدا و پیامبرش، آن امور ناپیدا را تصدیق کند و به آنها نیز ایمان داشته باشد: «الَّذِینَ یُؤمِنُونَ بِالْغَیْبِ» (بقره، 3).
8. دیدار خداوند نیز متعلق ایمان است: «لَّعَلَّهُمْ بِلِقآءِ رَبِّهِمْ یُؤمِنُونَ» (انعام، 154).
9. از جمله متعلقات ایمان، در سوی منفی مسئله، ایمان به باطل است. یعنی کسانی که به خدا و پیامبرش ایمان ندارند، به باطل ایمان میآورند: «وَ الَّذِینَ ءَامَنُوا بِالْبَطِل وَ کَفَرُواْ بِاللَّه» (عنکبوت، 52).
10. ایمان به جن هم ممکن است و البته کاری نارواست: «بَلْ کَانُوا یَعْبُدُون الْجِنَّ أَکْثَرُهُمْ بِهِم مُّؤمِنُونَ» (سباء، 41).
11. ایمان به «جبت» و «طاغوت» و طرفداری از کافران و راه یافته دانستن آنان نیز ممکن است: «یُؤمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّغُوتِ وَ یَقُولُونَ لِلَّذِینَ کَفَروا هَؤُلاءِ أهْدَی مِِنَ الَّذِینَ ءَامَنُوا سَبیلاً» (نساء، 51).
البته متعلقات ایمان منحصر در این امور نیست و بسیاری چیزهای دیگر میتواند متعلق ایمان باشد. آنچه در قرآن کریم ذکر شده، مصداقهای مهم و مورد توجه ایمان است.
4. آثار و لوازم ایمان
1. رستگاری و نجات مؤمن حقی بر خداست: «ثُمَّ نُنَجِی رُسُلَنَا وَ الَّذِینَ ءَامَنُوا کَذَلِکَ حَقًّا عَلَیْنَا نُنج الْمُؤْمِنِینَ» (یونس، 103) و «قَدْ أفْلَحَ الْمُؤمِنُونَ» (مؤمنون، 1). اما آیا ایمان شرط کافی فلاح است و نیاز به چیزی دیگری نیست؟
2. ایمان لزوماً به رستگاری نمیانجامد؛ یعنی شرط کافی برای رستگاری به حساب نیامده است: «مَن تَابَ وَءامَنَ وَ عَمِلَ صَلحِاْ فَعَسَی أَن یَکُونَ مِنَ الْمُفْلِحین» (قصص، 67). مؤمن به رستگاری امیدوار است، اما تضمین وجود ندارد، بستگی دارد که انسان در چه شرایطی قرار گیرد و در نهایت چگونه باشد، ولی در شرایطی مؤمنان وارثان بهشتاند: «أولئک هُمُ الوَرثُونَ * الَّذینَ یَرثُونَ الفِرْدوسَ هُمْ فیها خَلدُون» (مؤمنون، 10 ـ 11).
3. عمل از آثار خارجی ایمان است؛ یعنی اگر کسی مؤمن باشد، عمل صالح از او سر میزند. سوره مؤمنون پارهای از اوصاف مهم مؤمنان را برمیشمرد: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤمِنُونَ * الَّذینَ هُمْ فِی صَلاَتِهِمْ خَشِعُونَ * وَ الَّذِینَ هُمْ عَن اللَّغْو مَعْرضُونَ * و الّذین هُمْ لِلزَّکاه فَاعلُونَ * وَ الَّذینَ هُمْ لِفٌرُوجِهمْ حَافِظُونَ * اِلاَّ عَلَی أَزْوَجِهِمْ أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُمْ فَانَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ * فَمَن اَبْتَغَی وَرَآءَ ذَلِکَ فَأُؤلَئِکَ هُمُ الْعَادُونَ * وَ الَّذِینَ هُمْ لاَِمَنَتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَعُونَ * وَالَّذِینَ هُمْ عَلَی صَلَوتِهِمْ یُحَافِظُونَ» (مؤمنون، 1ـ 8). اگر کسی ادعای ایمان کرد و مانعی هم برای عمل نداشت، در عین حال عمل صالح از او سر نزد، درواقع ایمان ندارد؛ زیرا لازمه وجود ایمان در قلب انسان، بروز آن در رفتار و گفتار اوست.
4. ایمان در برخی شرایط بیفایده است و اثری ندارد. سنت الاهی بر این است که ایمان در هنگام مواجهشدن با لحظه مرگ و دیدن عذاب خداوند بیثمر است: «فَلَمَّا رَأَؤْ بَاسَنَا قَالُوا ءَامَنَّا بِاللّّهِ وَحْدَهُ وَ کَفَرْنَا بمَا کُنَّا بِهِ مُشرِکینَ * فَلَمْ یَکُ یَنفَعُهمْ اِیمَنُهُمْ لَمَّا رَأَوْ بَأْسَنَا سُنَّتَ اللّهِ الّتِی قَدْ خَلَتْ فِی عِبَادِهِ وَخَسِرَ هُنَالِکَ الْکَفِرُونَ» (غافر، 84 ـ 85) و «هَلْ یَنظُرُونَ اِلاَّ أَن تَأتِیَهُمُ المَلَئکَهُ أَو یَأتِیَ رَبُکَ أوْ یَأَتِیَ بَعضُ ءَایَتِ رَبِّکَ یَومَ یَأتِی بَعضُ ءَایَتِ رَبِّکَ لاَیَنفَعُ نَفسًا اِیمَنُهَا لَم تَکُن ءَامَنَت مِن قَبلُ أَو کَسَبَت فِی اِیمَنِهَا خَیراً» (انعام، 158).
5. ایمان با محبت، ملازمت دارد. لازمه تصدیق قلبی یا عقدالقلب، دوستی است. دوستی با خدا و دوستان او و دشمنی با دشمنان خدا از لوازم جداییناپذیر ایمان است:
«وَ مِنَ النَّاسِ مَن یَتَّخِذُ مِن دُونِ اللَّهِ أَندَادًا یُحِبُّونَهُم کَحُبِّ اللَّهِ وَ الَّذِینَ ءَامَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ» (بقره، 165). اگر کسی برای خدا شریک بگیرد و او را دوست بدارد، از دایره ایمان خارج است. شدیدترین دوستی مؤمن از آن خداست: «یَأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا مَن یَرتَدَ مِنکُم عَن دِینِهِ فَسَوفَ یَأَتِی اللَّهُ بِقَومٍ یُحِبُّهُم وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّهٍ عَلَی المُؤمِنِینَ أَعِزَّهٍ عَلَی الکَفِرِینَ» (مائده، 54).
مؤمنان نباید با کفار، حتی اگر پدران و برادران آنها باشند و دوستی زیادی داشته باشند بهطوریکه آن دوستی موجب بازماندن از راه درست شود: «یَأَیُّهَا الَّذِینَءَامَنُوا لاَتَتَّخِذُوا ءَابَاءَکُم وَاِخوَنَکُم أَولِیَاءَ اِنِ استَحَبُّوا الکُفرَ عَلَی الایمانِ وَ مَن یَتَوَلَّهُم مِّنکُم فَأَولَئکَ هُمُ الظَّلِمُؤنَ * قُل اِن کَانَ ابَآؤُکُم وَأَبنَآؤُکُم وَاِخوَانُکُم وَ أَزوَاجُکُم وَ عَشِیرَتُکُم وَأَموالٌ اقتَرَفتُمُوهَا وَتِجَرَهٌ تَخشَونَ کَسَادَهَا وَمَسَکِنُ تَرضَونَهَآ أَحَبُّ اِلَیکُم مِّنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّی یَأَتیَ اللّهُ بِأَمْرهِ و اللّهُ لاَیهدی الْقومَ الْفاسِقینَ» (توبه، 23 ـ 24) و «لاّتَجدُ قوماً یُؤمِنُونَ بِاللّهِ وَ الیَومِ الاَخِرِ یُوَآدُّونَ مَن حَآدَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَو کَانُوا ءَابَآءَهُم أَو اِخوَنَهُم أَو عَشِیرَتَهُم أَولَئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الاِیمَنَ وَ أَیَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنهُ وَ یُدخِلُهُم جَنَّتٍ تَجرِی مِن تَحتِهَا الاَنهارُ خَالِدِینَ فِیهَا رَضِیَ اللَّهُ عَنهُم وَ رَضُوا عَنهُ أَولَئِکَ حِزبُ اللَّهِ أَلا اِنَّ حِزبَ اللَّهِ هُمُ المُفلِحُونَ» (المجادله، 22). دوستی مؤمنان باید میان خودشان باشد: «وَ الْمُؤمنُونَ وَ المُؤمِنتُ بَعْضُهُمْ أَوْلیآءُ بَعْضٍ»
6. نزول آرامش بر قلب مؤمن از آثار ایمان است: «هُوَ الَّذِی أَنزَلَ السَّکِینَهَ فِی قُلُوبِ المُؤمِنینَ لِیَزدَادُوا اِیماَناً مَّعَ» (فتح، 4)، نزول آرامش بهطور ویژه در سختیها و میدانهای جنگ: «ثُمَّ أَنزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَی رَسُولِهِ وَ عَلَی المُؤمِنینَ» (توبه، 26). این ترس، که ترسی مقدس و مبارک است، به هنگام یاد خدا بر دل مؤمن میافتد: «اِنَّمَا المُؤمِنُونَ الَّذِینَ اِذَا ذُکِرَ اللَّهَ وَجِلَت قُلُوبُهُم وَ اِذَا تُلِیَت عَلَیهِم ءَایَتُهُ زَادَتهُم اِیماَناً وَ عَلَی رَبِّهِم یَتَوَکَّلُونَ» (انفال، 2).
7. ترس از خدا و نترسیدن از غیرخدا از دیگر آثار ایمان است: «اِنَما ذلکُمُ الشّیَطانُ یَخوّفُ أولیآءَهُ و فَلاتَخافُوهُمْ وَ خافُونِ ان کنتُمُ مُؤمِنینَ» (آلعمران، 175)
8. در عین حال، عمل به مقتضای ایمان موجب برداشتهشدن ترسها و غمها میشود: «مَن ءَامَنَ بِاللَّهِ وَ الیَوم الاَخِِر وَ عَمِلَ صَالِحاً فَلاَ خَوفٌ عَلَیهِم وَ لاَهُم یَحزَنُونَ» (مائده، 69) و «وَ ما نُرْسِلُ المُرسَلینَ الا مُبَشرینَ وَ مُنذرینَ فَمَنَ وَ أصْلَحَ فَلاَ خَوْفُ عَلَیهمْ وَ لاهُمْ یَحْزنُونَ» (انعام، 48).
9 و 10. خداوند سرپرستی مؤمن را برعهده میگیرد و آنها را از تاریکی به نور میبرد: «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ ءَامَنُوا یُخرِجُهُم مِّنَ الظُلُماتِ اِلَی النُّورِ» (بقره، 257).
11. یکی از لوازم ایمان، سربلند بیرون آمدن از آزمونهایی سخت است: «أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یُترَکُوا أَن یَقُولُوا ءَامَنَّا وَ هُم لاَیُفتَنُونَ * وَ لَقَد فَتَنَّا الَّذِینَ مِن قَبلِهِم فَلَیَعلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَلَیَعلَمَنَّ الکَاذِبِینَ» (عنکبوت، 2 ـ 3). صدق ایمان باید آشکار شود. به همین دلیل آزمونهای سخت و تکانهای شدید در پیشروی مؤمنان قرار دارد: «هُنَالِکَ ابتُلِیَ المُؤمِنُونَ وَ زُلزِلُوا زِلزَالاً شَدِیدًا» (احزاب، 11).
جمعبندی و نتیجهگیری
میتوان ویژگیهای ایمان را به اختصار اینچنین برشمرد: ایمان، عملی اختیاری، یعنی تصدیق قلبی یا عقدالقلب است که با تسلیم قلبی و رضایت باطنی همراه است و اطمینانآور است و قابل افزایش یا کاهش و نیز تبدیل یافتن به کفر و تکذیب است و به دلیل قلبیبودن، قابل پوشاندن است. ایمان غیر از علم و معرفت است، در عین حال با شک قابل جمع نیست. ایمان براساس معرفی خدا در درون انسان و میثاقی است که خداوند از آدمیان گرفته است و پیامبران یادآور آن پیماناند و مؤمنان نیز به پیمان خود وفا میکنند. ایمان مستلزم توکل بر خداست و هر چند ملازمت ذاتی با گفتار یا عمل ندارد، در صورت نبودن مانع ملازمت خارجی با اقرار زبانی و عمل ظاهری دارد. اقرار زبانی نشانه رسمی و اجتماعی ایمان است و سایر اعمال ظاهری تجلیات ایمان و نیز تصدیقکننده ایماناند.
منابع:
1- قرآن کریم
2- ملکیان، مصطفی، راهی به رهایی؛ جستارهایی در باب عقلانیت و معنویت، 1381، تهران، نگاه معاصر
3- شبستری، محمدمجتهد، «ایمان»، در دائرة المعارف بزرگ اسلامی، زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی، 1380، تهران، مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی.
4- الخلیل بن احمد، ترتیب کتاب العین، ترتیب و اعداد محمدحسن بکایی، 1414 ق، قم، مؤسسة النشر الاسلامی.
5- الجوهری، اسماعیل بن حماد، الصحاح، تحقیق احمد عبدالعزیز عطار، 1990، بیروت، دارالعلم للملایین.
6- ابن فارس، احمد، معجم مقاییس اللغة، تحقیق عبدالسلام محمدهارون، 1389 ق، مصر، ابنمنظور، ابوالفضل جمالالدین محمدبن مکرم، لسان العرب، 1405 ق، قم، نشر ادب الحوزه.
7- الازهری، ابومنصور محمدبن احمد، معجم تهذیب اللغة، تحقیق ریاض زکی قاسم، التفتازانی، 1422 ق، مسعودبن عمربن عبداللّه، شرح المقاصد، تحقیق عبدالرحمن عمیره، 1409 ق، قم، الجرجانی، سیدشریف علیبن محمد، شرح المواقف، 1370، قم، منشورات الشریف الرضی.
8- ساختمان معنایی مفاهیم اخلاقی ـ دینی در قرآن، ترجمه فریدون بدرهای، 1360، تهران، انتشارات فرزان.
9- 15. مفهوم ایمان در کلام اسلام، ترجمه زهرا پور سینا، 1379، تهران، سروش.
نظرات
جلیل بهرامی نیا
11 خرداد 1391 - 05:11با سپاس از نویسنده محترم،بنده ملاحظه ای روش شناختی دارم و آن اکتفا بهمعنای لغوی و غفلت از کاربست خاصّ واژه ها در قرآن است؛راست است که ایمان دربردارنده تصدیق و ائتمان است؛امّا دقّت در کاربست ویژه ایمان در قرآن نشان می دهدکه ایمان در قرآن همچون دیگر واژه هایی مانند صوم و صلاة و...، فراتر از معنای اوّلیه ( تصدیق) رفته است؛اگر ایمان در حدّ تکذیب می ماند،متضادش فقط تکذیب می بود؛حال آن که متّضاد ایمان در قرآن،نه تکذیب بلکه کفر است و کفر نیز محدود به تکذیب نیست و فی المثل اگر کسی بگوید من راستگویی پیام آور(ص) را تصدیق می کنم،امّا در عمل با او مخالفت می کنم،کفرش بدتر و بزرگتر خواهد شد! از این رو از آن جا که کفرِ متّضاد ایمان، فقط تکذیب نیست وسرپیچی بلاتکذیب را نیز شامل می شود،در می یابیم که ایمان نیز فقط تصدیق نیست و موافقت عملی و انقیاد نیز لازمه آن است؛جواز کتمان ایمان نیز، نه بیانگر عدم تعلق عمل به ایمان،بلکه برعکس نشانگر این است که عمل جزء ایمان است و اگر ایمان فقط تصدیق و کار قلب بود،ذاتاً پوشیده است و نیازی به پوشاندن ندارد؛همچنین تعلیق یک حکم به علت فراهم نبودن شرایط اجرا،به معنی نفی آن نیست؛ایمان جزء جدایی ناپذیر عمل است و گاه در خود قرآن نیز،مؤمن را تنها با عمل معرّفی کرده است:« إنّ هذا القرآن یهدی للّتی هی أقوم و یبشّر المؤمنین الذین یعملون الصالحات ...».